آیا تجلیل از حبیب الله کلکانی، بیحرمتی به دیگر شخصیتهای خوشنام ولایت پروان نیست؟

 

 

 

کاندید اکادمیسین سیستانی

2/1/ 2015 

 

رسم تدویر کنفرانس ها وسیمنارها ،بمنظور تجلیل وتقدیراز خدمات وکارکردهای نویسندگان، دانشمندان، شاعران وشخصیت های نامورافغانستان ، از دهه 60 قرن گذشته به اینسو ، رایج شده است. این کارزمینه ای فراهم میکرد تا اولاً کتب وآثار برخی از نویسندگان وپژوهشگران افغان نیز در چنین مناسبت هایی اقبال چاپ بیابند و ثانیاً گامی در راه غنای فرهنگ و شناخت بیشتر از آثار و چگونگی شخصیتی که مورد تقدیر قرارگرفته است، نیز برداشته شود.

 

مسئولان نهادهای علمی و اکادمیک افغانستان، وقتی میخواستند از شاعری یا نویسنده ای یا شخصیت علمی منسوب به دوره ای از تاریخ کشورتجلیل به عمل آورند، برای گرفتن اجازه ومنظوری بودیجه برای انجام چنین کاری، ضمن ورقۀ عرضی به مقامات ذیربط ، تمام جوانب علمی و فکری و خدمات معنوی شحص مورد نظر را برجسته میکردند تا قناعت مقامات ذیصلاح را فراهم کنند. ودرسی که از اینگونه تجلیل هادر سطح ملی  مدنظربود، این بود تا نسل های جوان از کارنامه های معنوی و فکری شخصیت های مورد تقدیر ، تاسی بجویند و کارکردهای این شخصیت هارا برای خویش الگو قرار بدهند، و شخصیت خود را تکامل ببخشند.

 

اکنون سوالی پیش می اید، که فعالان تدویرکنفرانس جایگاه  حبیب الله کله کانی درتاریخ،او را به حیث چه کسی مطرح کرده اند؟ زیرا که او نه شاعربود ونه فیلسوف، نه متفکر بود ونه نویسنده ،حتی سوادهم نداشت تا نوشته کند یا نوشته ای را بخواند، بلکه چنانکه تاریخ گواهی میدهد، او یک راهزن و یک قطاع الطریق بود و بخاطرهمین اعمالش باری مدت 11ماه را در زندانهای انگلیس در پشاورسپری نمود و درهمان زندان بحیث اجنت انگلیس استخدام شد تا درهمکاری با عناصر خاین به وطن از داخل، برضد رژیم امانی دست به شورش بزند و انتقام انگلیس را از افغانهای آزادی دوست ومشروطه طلب بگیرد. امان الله خان ویاران مشروطه خواه او استقلال کشور را از کام استعمار حاصل کردند و به افغانستان حیثیت واعتباریک کشور ازاد ومستقل را در کنار سایر ملل آزادجهان  دادند. شاه امان الله، به تعقیب حصول استقلال کشور قصد داشت جامعه افغانستان را از خواب گران قرون وسطائی بيدار و از فقر استخوان سوز نجات بدهد و از طريق اصلاحات اجتماعی آن را در شاهراه تمدن و ترقی سوق نمايد. مگر جامعه برای قبول تحولات اجتماعی از خود جان سختی نشان داد و به تحریک روحانیت وابسته با غیر،دست به عکس العمل در برابر اقدامات مدنی و ترقی خواهانه شاه زد و امان الله خان را که مردی ترقی پسند، مردم دوست و وطنپرست و استقلال طلب و دشمن استعمار و مداخله بيگانگان در امور داخلی کشور بود، طرد کردند و بجای او به رهبری و امارت مردی تن دادند که نه دانش داشت و نه  ازسواد بهره ای و نه هم از اسلام به اندازه يکصدم شاه امان الله خبر داشت.

 

باسقوط رژیم امانی ، حبیب الله کلکانی،تمام  برنامه های مترقی را ملغی قرار داد و دروازه های تعلیم و تربیت را بروی فرزندان کشور مسدود نمود،رفقای همکارش، همان رفقای دوران دزدی وی بودند که  برجان ومال وناموس مردم دست درازی میکردند. درمدت 9 ماه حکومت حبیب الله کله کانی،هیچ قدم مدنی در جهت عمران وتعالی کشور و یا در جهت تشویق مردم به کسب علم ودانش برداشته نشد. با این وضعیت آنهایی که از او تقدیر به عمل آورده اند،معلوم نیست چه درس های را از کارکردهای امیر حبیب الله کلکانی بیرون نویس و به فرزندان خود پیشکش میکنند؟ ایا تقدیر از حبیب الله کلکانی، تائید کارنامه او در مسدودکردن مکاتب ومدارس و لیسه های کشور نیست؟ آیا چنین پیامی به نسل های جوان کشور، دراین عصر منطقی و عقلانی است یا عملی غیر منطقی و دور از عقل وخرد یک روشنفکر؟

 

حبیب الله کلکانی، کارهای نيک شاه امان الله را دليل بی دينی او تعبير ميکرد و فتوايی عليه او صادر نمود و يک عده رجال و کارمندان رژیم امانی را مجبور به امضای آن کرد: غبارميگويد که دراين فتوا دليل کفر شاه امان الله مواد ذيل بود:  “سلام شفاهی را منع و سلام اشاره را مروج ساخته، عوض دستار، کلاه مقررکرده، دريشی را عوض لباس قديم(پيرهن و تنبان) معين نموده، ريش تراشی را رواج داده، مکاتب زنانه تاسيس کرده، برقع را برانداخته ، متعلمات در خارج فرستاده، با علمای دين مخالفت داشته ، محصلين درمکاتب انگليسی تحصيل کرده، سنه شمسی را به جای سنه قمری تعيين کرده، تاريخ و سنه انگليسی را اعلان کرده، رخصتی جمعه را به پنجشنبه تبديل کرده، معاش ملا امامان وموذنها را موقوف کرده ،حضرات مجددی ( محمدصادق مجددی و محمدمعصوم مجددی پدر صبغت الله مجددی ) را محبوس و قاضی عبدالرحمن خان ملا امام حضـرت صاحــب را اعـدام نموده، امر معـروف ملاها را منع کرده، بـت پرستی وشـراب خواری را ترويج نموده، ملا عبدالله و علماء و اکابر جنوبی (شورشيان پکتيا) را اعدام کرده، پس اعمال او(امان الله خان) خلاف شرع بوده است.» غبار می افزايد که درميان هفتاد و چند نفری که اين فتوا را امضاء کرده بودند، تنها عبدالهادی داوی اين جمله را درپای امضای خود علاوه کرد که: “جزئيات مسايل را علماء ميدانند.”( غبار ، ج ۱، ص۸۲۷)

 

متاسفانه روشنفکران تاجکتبارپروان مقیم اروپا وبخصوص انگلستان، آن چنان بیچاره ومستاصل شده اند که بجای یاد بود از ده ها شخصیت نیک نام و با فضیلت تاجیک، که در دامن این آب وخاک  آبرو مندانه زندگی کرده اند ونقش وطن پرستانه خود را در دفاع از وطن وارزشهای ملی وفرهنگی بدرستی ایفا کرده اند و بعد سردرنقاب خاک کشیده اند، به حمایت و تقدیراز کسی برخاسته اند که هرقدر شخصیت او را صیقل بزنند،تا از او یک چهرۀ عیار وجوانمرد ترسیم کنند، مگر از سیمای او جز یک رهزن قهار و یک قطاع الطریق آدمکش،و یک انسان دهاره ئی  ویک نوکرسرسپرده انگلیس و ارتجاع و ضد تمدن و فرهنگ  و ضد دانش و مکتب وتحصیل، چیزدیگری ساخته نمیشود تا به او تاسی بجویند و یا افتخار نمایند.

 

دیدن تصویر حبیب الله کلکانی با قطاروزمه های چپ وراست  کارتوس برگردنش،در همان نگاه اول،برای بیننده جای هیچگونه شبهه ای  باقی نمیگذارد که این تصویر ، نه ازیک شاه است و نه ازیک امیر و نه از یک رئیس قوم و نه ازیک رهبر سیاسی ، بلکه صاف و پوست کنده از یک داکو،ازیک  قوماندان دارۀ دزدان و یک قطاع الطریق است، درست همان چیزی که در تاریخ های

 

افغانستان از وی یاد شده است.

 

bacha saqau habibullah london  آیا تجلیل از حبیب الله کلکانی، بیحرمتی به دیگر  شخصیتهای خوشنام ولایت پروان نیست؟ bacha saqau habibullah london

« به تاريخ ١٤ دسمبر ٢٠١٤ كنفرانسى تحت عنوان “كنفرانس اروپايى در مورد تحليل و ارزيابى جايگاه شاه حبيب الله كلكانى” در دانشگاه وست منستر در شهر فرهنگی لندن برگزار گرديد. »(سایت خاوران)

 

با آنکه در عکس منتشرشده از محفل در سایت خاوران (اگرمونتاژ نشده باشد) ده ها نکتائی پوش تحصیل کرده ازافغانستان دیده میشوند، اما آنچه مایۀ تاسف است، اینست که دراین جمع به اصطلاح  فعالان سیاسی ،هیچ یکی به معنی واقعی کلمه روشنفکرنیستند، ورنه می باید به چنین محفلی که از سراپای آن تعصب ونفرت و دشمنی با پشتونها می بارد نمی رفتند و کسی دیگررا که نسبت به بچۀ سقاو خوشنام تر وباسوادتر وداناتر می بود، برای تجلیل از همان ولایت پروان برمیگزیدند.

 

آیا بهترنبود تا عوض  حبیب الله کلکانی، از شاعرانی مثل: سرشارشمالی،لیلی صراحت روشنی،وداد بارش واستاد خلیلی،یا از دانشمندانی مانند: استادعلام علی آئین،داکتردوست محمدپروانی، پوهاندسید سعدالدین هاشمی، آقای انجنیرعزیزجرئت، گردانندۀ سایت خبری واطلاعاتی آریائی وآقای نصیرمهرین، وآقای عید محمدعزیزپورصاحب قلم وگرداننده سایت فیروزکوه، و نیزاز شخصیتهای تاریخی پروان که در دفاع از استقلال وطرد بیگانگان در جنگ های اول ودوم وسوم با انگیسها رزمیدند و حماسه آفریدند مانند: میرمسجدی خان کوهستانی ومیردرویش خان قشقاری ومیرسیف الدین خان گلدره ئی وعلی خان تتمدره ئی و میربچه خان کوهدامنی وعبدالقادرخان(اوپیانی- پروانی) وغیره مردان مبارز ونیکنام پروان وکوهستان محافل علمی وفرهنگی ترتیب داده میشد وکارنامه های آنها  برحسته میگردید و بطورشایسته ئی از آنها   قدردانی میشد؟

 

تاریخ دربارۀ حبیب الله کلکانی، چی میگوید ؟

 

میرغلام محمدغبار وفیض محمدکاتب هزاره، هردو ازمورخان آگاه ومبارز کشور در قرن بیستم استند که بهتر از هرکسی دیگر اوضاع سیاسی واجتماعی کشور را در ۸۰ یا ۹۰ سال قبل از امروز درک و ارزیابی کرده میتوانستند واین را هم میدانیم که انهاهیچ پیوند خونی وتباری با شاه امان الله وخاندان محمدزائی نداشتند ونیز هیچ دشمنی شخصی با حبیب الله مشهور به  بچه سقاونداشتند. اما از آنجائی که آنها صاحب  درک واحساس ملی بودند، به عنوان عناصر آگاه ودانای کشور،وظیفه ملی خود میدانستند تا  رخداد های سیاسی کشور را ضبط کنند و به آگاهی و اطلاع هموطنان خود ونسل های اینده برسانند.آنها که شاه امان الله   ونیزحبیب الله بچه سقاو را از نزدیک دیده  اند و حاضر و ناظر اوضاع سیاسی کشورو شاهد دسایس انگلیس برای سقوط رژیم امانی بوده اند، رویداد فاجعه بارسقوط رژیم  امانی رادر کتب خود ضبط و ثبت کرده اند واین کتابها تا هنوز از هرلحاظ قابل اعتبار و اطمینان اند وبا هیچ استدلالی نمیتوان از اعتبار آنها کاست. ما دراینجا به استناد چشم دیدهای نگاشته شده توسط این دومورخ نامور نکاتی را بازتاب میدهیم وبرآنها تبصره خواهیم نمود.

 

 غبار، در سلسله افشاء فعاليت های استعماری از زبان حبيب الله کله کانی، مطالب بسيار جالب و شنيدنی نقل ميکند که بوضوح نشان ميدهد او چون بازيچه يی در دست انگليس و عوامل استعمار بوده و بدون آنکه خود بداند برضد منافع ملی عمل ميکرده است.غبار مينويسد: « حبيب الله بچه سقاو بعد از آنکه پادشاه شد، سرگذشت سفر مختصرخود را در ماورای سرحد افغانستان در يک دربار شبانه چنين شرح داد:

 

«من از ترس تعقيب امان الله با پسران مامای خود سکندر و سمندر در پشاور رفتم و چندی مشغول چای فروشی بودم. و آنگه در«توکی» رفته دکان سماوارکشودم و همانجا بماندم تا موقع مراجعت به افغانستان رسيد. در راه بازگشت به قريه «پديکوت» رسيدم روز جمعه بود، به مسجد رفتم ملائی در منبر وعظ جهاد باکفر مينمود و چون تمام شد من پيش رفتم و از او دعای خير خواستم. ملا بمن دعا داد و گفت در خارج شدن از مسجد در سراه خود درختی خواهيد ديد، پای آن رابشگافيد و هرچه بيابيد برداريد. من بچالاکی چنان کردم و چهار تفنگ و کارتوس با يک هزار روپيه نقد يافتم و برداشتم و روان شدم. وقتی که از لغمان بجانب کوهدامن ميرفتم باز در راه بملائی برخوردم که مرا بجهاد در برابر امان الله امرنمود. درايام جشن پغمان روزی که امان الله داخل تياتر پغمان بود، باز با ملای ديگری مقابل شدم که مرا بحکم دين اسلام بکشتن امان الله امر نمود، اما من بجهتی که جشن مسلمانان خراب نشود اينکار را نکردم. وقتی که به کوهدامن برگشتم ملای ديگری مرا ديد و فرمايش ملای پغمان را تکرار کرد، من به تگاو رفتم و غلام محمد خان فرقه مشرتگاو (مامای معين السلطنه) و هم آخندزاده صاحب تگاو (ملاحميدالله) مرا خواستند و بکشتن امان الله خان راه بلدی کردند و هم بعضی خانهای پروان رابکمک من نشان دادند، منهم عزم برانداختن اوکرده بکابل حمله کردم.» (غبار ، ج ۱، ص ۸۱۶)

 

 از شرح اين ماجرا ها بخوبی معلوم ميشود که: دست استعمار در تبانی با عناصر ارتجاعی داخلی در سرنگونی رژيم امانی و انتقام گيری از ملت دلير افغان تا چه اندازه و تا کدام حد درکاربوده است. به نظر ميرسد که تمام اين ملاها که يک پيغام رادرگوش پسرسقاو زمزمه ميکردند، همه از جمله گماشته گان انگليس بوده اند و دستوراستعمار را اجرا ميکرده اند.حضرات مجددی قصد کرده بودند تارژيم مشروطه خواهان و حاکميت شاه امان الله خان را با سلاح دين توسط اقوام پشتون، چه ننگرهاری و چه پکتيايی از پايه متزلزل سازند و زمينه را برای يک حمله عقبی از شمال پايتخت که بازهم روحانيت بنيادگرا در پشت سرآن قرار داشت، فراهم کنند. اين روحانيت بنيادگرا سرانجام موفق شد تاشاه امان الله را ساقط و وی را از صحنه سياسی کشور خارج نمايد، ولوکه افغانستان برای

 

ساليان متمادی از کاروان ترقی وتمدن عقب بماند ومردم خوش باور وساده دل افغان هرچه بيشتر و ديرتر در آتش جهالت و فقر و مرض دست وپا بزنند، و اين تصميم شان باخواست استعمار انگليس همسويی داشت.

 

شهرت راهزنی بچۀ سقاو:

 

غبارجای دیگری مینویسد:” پسر سقاو که درپاره چنارهند برتانوى متهم به دزدى شده و محکوم به ١١ماه حبس شده بود، بطور مرموزى رهاشد و به افغانستان برگشت و به تشکيل دهاره دزدان و قطع طريق وسرقت پرداخت . او شبها دزدى ميکرد و روزها درکوه ها متوارى بود. بعضى متنفذين محل مانند ملک محسن کله کانى وى را در خفا کمک ميکرد و دستگيرى او براى پليس محلى دشوار ميگرديد. شهرت او در دزدى چنان بالا گرفت که اگر شبى با دسته خود وارد خانه کسى ميشد، صاحب خانه از ترس خموشانه او و دسته او را تغذيه ميکرد وبه حکومت اطلاعى نمى داد…کار بچه سقاو بجايى رسيد که مقدار پولى که از خزانه مزار بکابل مى آمد، ربود و پيگرد حکومت محل بجايى نرسيد. در اواخر نومبر شورش شينوارشدت يافت و دولت متوجه شرق بود، بچه سقاو براى قطع کردن راه ولايات شمال کشور با کابل داخل فعاليت شد و امنيت جاده ها را مختل کرد، وزارت حربيه براى تأمين راه ها و حفظ ارتباط نظامى باولايات شمالى به اعزام قطعه کوچکى پرداخت، ولى بچه سقاو باتعقيبى که ميشد، بدست نيامد. در دسامبر ( ماه قوس ۱۹۲۸) که آتش اغتشاش ننگرهار تيز ترشد، حکومت محل ملک محسن و چند نفر ديگر را به دليل امداد مخفى به بچه سقاو، محبوساً به کابل فرستاد. متعاقباً دولت احمدعلى خان لودين (رئيس بلديه کابل) را به حيث رئيس تنظيمه کاپيسا و پروان با اختيارات تامه اعزام کرد تا از پشت سرمطمئن بوده و به اطفاى شورش ننگرهار پرداخته بتواند.احمدعلى خان در کاپيسا و پروان همان روش معهود دولت را که عبارت از«مذاکره و مفاهمه» بود با دزدان در پيش گرفت و از «سراى خواجه» به جبل السراج رفت و از آنجا بدولت اطلاع دادکه کسانى را که حکومت به نام امداد به بچه سقاو زندانى کرده است، بايستى براى خوشنودى مردم رها سازد. ازآن پس جرگه بزرگى تشکيل و باسرکردگان کاپيسا و پروان داخل مذاکره و مفاهمه شد و فيصله بعمل آمد تا با بچه سقاو مفاهمه صورت گيرد،(يعنى دولت بادزدى داخل مذاکره گردد!) و شاملين جرگه پذيرفتند که در جلب و اعزام قوت هاى محلى به دولت خدمت نمايند. بچه سقاو که ضعف حکومت را احساس کرد، منتظرمفاهمه نشد و برفعاليت خود افزود و چند نفرعسکرى راکه راهى کابل بودند درطى يک حمله ناگهانى بقتل رسانيد. احمدعلى خان با مرکز کابل قضيه را درميان گذاشت و اختيار گرفت که به هرنوعى که ميتواند با بچه سقاو مفاهمه و بتوافق برسد.

 

عهد شکنی بچۀ سقاو:

 

غبار مینویسد:«بچه سقاو با رئيس تنظيمه با حيثيت مساوى به مذاکره بنشست و در نتيجه عهد بستند، آنهم در حاشيه قرآن با بچه سقاو سيدحسين امضاکرد و بچه سقاو قبول نمود که منبعد از مخالفت با دولت و شرارت دست بکشد، درمقابل دولت تعهد نمود که جرايم بچه سقاو و رفقايش را عفوميکند. غبار ميگويد که احمدعلى خان با اين معاهده مفتضح و بيسابقه ، بچه سقاو وسيد حسين را با خود درسراى خواجه آورده به وزيرحرب تلفونی اطلاع داد که ٨٢ تفنگ و کارتوس با معاش و رتبه غندمشرى به هردو نفر بچه سقاو و سيد حسين داده شود. شاه عنوانى وزير حربيه (عبدالعزيزخان) و وزيرماليه(ميرهاشم خان) و رئيس تنظيمه (احمدعلى خان لودين) فرمانهاى جداگانه صادر نمود و تعهد احمدعلى خان را با دزدان تصديق و دادن ٨٢ تفنگ جاغوردار(٣٠٣ بُر) معه کارتوس با معاش سالانه سه هزار افغانى به هريک از دزدان مذکورو معاش سالانه ٣٦٠ روپيه به هريک نفر ازدسته دزدان امر نمود.

 

ازاین ببعد احمدعلى خان بچه سقاو ودسته او را به صفت دزد نی، بلکه به صفت عمال حکومت درکاپیسا و پروان مقررنمود که درتمام علاقه ها بگردد ونفری جلبی عسکری را جمع وبه کابل اعزام کند. احمدعلی خان رئیس بعد از فیصله یا تقویه بچه سقاو، در۱۸ قوس به نام  تنظیم امور”تگاو” به آنجا رفت ودر آنچانیز به تشکیل یک جرگه کذائی پرداخت. در بیست قوس مردم وملاها چندهزارنفردر حکومت محل آمده اعلام کردند که با برادران هم وطن خود بطرفداری حکومت نخواهند جنگید.احمدعلی خان بعد ازآن دوملاقات  خصوصی با آخندزاده صاحب تگاو ملا عبدالحمید خان به عمل آورد، طبعاً آخندزاده صاحب نیزمخالف شد. درهمین تاریخ(٢٠ قوس ١٣٠٧) [که پسر سقاو از هرجهت تقويت شده بود]، يک دسته خان و دزد در قلعه ملاويس الدين کله کانى شبانه اجتماع کرده و بچه سقاو را به عنوان «پادشاه افغانستان» شناختند و دستارى بکمرش بستند، به اينصورت پرده آخرين توطئه بزرگ و دراماى فجيع درمحل نمايش گذاشته شد. فردا روز ۲۱قوس بچه سقاو درمرکزحکومت محلی “سرای خواجه” حمله کرده، حکومت را تاراج و محافظین را خلع سلاح نمود وخود به قصد حمله پای تخت روان شد. درحالی که سید حسین را برای اشغال “چهاریکار” و” جبل السراج” اعزام نموده بود….” ( غبار،ج١، صفحات ۸۲۱- ٨٢٢)

 

دراینجا این سوال درذهن انسان خطورمیکند که اگرشکستن سوگند در حاشیه قرآن از طرف یک مسلمان کار زشت وبدی باشد، پس چرا نقض عهد از سوی بچه سقاو تقبیح نمیشود وصرف وقتی پای تسلیمی بچه سقاو به نادرخان وعفو وی از سوی او به میان می اید، نادرخان را سوگند شکن می گویند؟ مسلمانان معتقد اند که کسی که سوگند خود درحاشیۀ  قرآن مجید را بشکند، قرآن خصم جانش میگردد، دیر یازود نتیجۀ این سوگندشکنی را خواهد دید و به سزای عمل خود میرسد، ازاینست که بچۀ سقاو نه ماه بعد از امارت وقتی از سوی نادرخان شکست خورد وبه شمالی متواری گردید،وبمنظور عفو، مجدداً با امضاءدرحاشیۀ قرآن خود را به دولت تسلیم نمود، درحالی که او ویاران او میدانستند که نادرخان تنها میتوانست حق الله را ببخشد، نه حق العبد را، زیرا بچه سقاو و دار ودسته اش، درطول مدت ۹ ماه حکومت خویش درحق مردم افغانستان ظلم وتجاوز و غارت برمال و ناموس مردم کرده بود و باید به جزای اعمال خود میرسید.

 

قرارگرفتن بچه سقاو بر تخت سلطنت افغانستان بجای شاه امان الله نه تنها آغاز فصل تاريک تاريخ افغانستان است بلکه توهين بزرگى به ملت افغانستان نيز بشمار ميرود. زيرا که ملت مغرور افغان به پادشاهى مردى تن در داد که نه سواد و نه سوابق نيک داشت ونه به اندازه يکصدم شاه امان ﷲ از دين چيزى ميدانست و نه در راه حصول استقلال گام برداشته بود.    بقول شاد روان میرغلام محمدغبار: انقراض سلطنت شاه امان ﷲ و استقرار حکومت اغتشاشى بچه سقاو بجاى آن درافغانستان به حيث يک «فاجعه تاريخى»  تلقى گرديد. (غبار، ج۱،ص ٨٣٤)

 

 با رويکار آمدن پسر سقاو تمام دست آورد هاى استقلال و روشنفکران و تحول طلبان افغانستان تا آن وقت، نقش بر آب شد. دروازه هاى مکاتب و آموزشگاه ها دولتى مسدود گرديد.  بی امنيتى، زورگوئى، تجاوز به مال و دارائى و ناموس مردم آغاز شد. هواداران نهضت امانى يکى پى ديگرى به زندان و شکنجه و ترور و اعدام سپرده شدند. براى مدت نه ماه همان ملتى که بگفته همفريز سفير انگليس درعهد امانى، از سوراخ هاى بينى هر افغان نفس آزادى و استقلال فوران ميکرد، چنان در بند کشيده شدند که در کابل هرکه دختر زيبائى داشت بزور به نکاح دزدان همکار پسر سقاو در آورده ميشد، چنانکه سيد حسين وزيرحربيه در مدت ٩ ماه چهل بار بدون موافقت دختر وخانواده اش ازدواج کرد و حرم وسيعى از زنان نکاح کرده و بى نکاح بوجود آورده بود که بعلت وسعت حرم بعد از مرگش بسيارى از آنان باکره مانده بودند. (دکتور خليل وداد بارش، امير حبيب الله، مردی در حريق تاريخ، طبع ۱۳۷۷ پشاور، ص ۱۰۶، ۱۶۲)

 

پسر سقاو در اولين نطقش گفت: «من اوضاع بى دينى ولاتى‌گرى حکومت سابق را ديدم براى خدمت دين کمر بستم تا شما برادرها را از بيدينى و لاتى‌گرى نجات دهم. آينده من پول بيت ‌المال را به تعمير و مدرسه ضايع نکرده به عسکر و ملا خواهم داد که خوب زندگى کنند و نماز و عبادت نمايند و ماليات هاى که امان اﷲ گذارده بود از قبيل گمرک و ماليات بلدى و غيره را ملغى نموده و بعد از اين گرفته نخواهد شد و من پادشاه شما هستم و برويد بخوشى بگذرانيد.» (غبار،ج۱، ص ۸۲۵)

 

ghazi amanullah khan (2)  آیا تجلیل از حبیب الله کلکانی، بیحرمتی به دیگر  شخصیتهای خوشنام ولایت پروان نیست؟ ghazi amanullah khan 2

 شاه امان الله در لباس شاهانه

 

چشم دیدهای فیض محمدکاتب دربارۀ بچۀ سقاو:

 

مورخ نامدارکشور ملافیض محمد کاتب در بارۀ سقوط دولت امانی که به تحریک انگلیس ها صورت گرفت چنین مینویسد:«نخست نایرۀ انقلاب وشورش ضد امان الله خان درسنۀ 1307 هجری شمسی توسط شینواری ها وبه تحریک لارنس انگلیس برپا شده به اظهار اوامر ونواهی دینیه(!) مردم را اغوا کرد. وآنان شهر جلال آباد وعمارات عالیه دولتی را که نمونۀ عمارات اروپائی بودند وعظمت وترقی وزینت مملکت ومدنیت ملت را در انظار خودی وبیگانه نشان میداد، آتش زدند وسوختند وضیاع ومتاع اهالی شهر واثاثیه وقورخانه دولت را غارت وخراب نمودند ودرعین اشتعال آتش قتال وجدال،اهالی کوهدامن وکوهستان به اغوای «همفریز» سفیرانگلیس درکابل و«شیخ محبوبعلی افریدی) ازاعضای سفارت انگلیس که هفتۀ یک ودو روز به بهانۀ تفریح دراستالف و فرزه و شکردره وقلعۀ مرادبیک و سرای خواجه وچاریکار وغیره رفته ،مردم و بزرگان قومی را به شورش برضد امان الله تحریک میکرد. وهم وزراء خائن وغداربرخلاف امان الله رهسپار و درخفا ملت را برضد او دلالت میکردند و دولت جدید الاستقلالی را که دراقطار وانظار عرض اندام کرده بود،چنان از بیخ وبن برانداختند که اگرسیاست عمیقۀ سریح التغیر همسایه شرقی(انگلیس) وشمالی (روسیه) ترک غرض خصوصی خود را کرده، افغانستان را به حال خودش گذارند تا پنجاه سال دیگر به حالتی که داشت نخواهد رسید.وحال آنکه هردو همسایه از رقابت هم لحظه ای ولمحه ای آرام ننشسته، برای حصول مدعایی خود(افغانستان ) را آسوده و راحت نخواهند گذاشت.»(ص35 مقدمه نژادنامه افغان)

 

واما عملکر بچهً سقاو به عنوان «حبیب الله، خادم دین رسول الله» با مردم کابل چگونه بود؟فيض محمد کاتب ، بنابر چشمديد خود ، اغتشاش بچه سقاو را « انقلاب فجيعت انتسابی » ناميده علاوه ميکند که « بين ملت مخالفت لاينحلی را حادث ساخته، توليد نفاق و شقاق نمود و اساس تخريب بلاد و تقاتل عبادنهاده، بغض و فحشاء را پديدار کرد و جمهور سکنه در ورطه مشقت و قتل وغارت و اسارت افتاد.» (کاتب، نژاد نامه افغان ، طبع 1372ايران، ص ۴۱ )

 

فیض محمدکاتب در کتاب دیگر خو تحت عنوان «تذکرة الانقلاب»  شواهد بسیاری از فجاع وجنایات رژیم سقوی را ثبت تاریخ کرده است. عبدالباری جهانی در مقالتی بس ممتع،نکاتی از روی آن کتاب یاداشت کرده مینویسد: « فیض محمد درباره ناموس داری رژیم سقاوی که رکن اساسی مسلک عیاری است میگوید: «حبیب الله که در مدت بسیار کم حرمسرای وسیعی از زنان برای خود درست کرده بود، در اول اپریل فیصله کرد که دختران سردار نصرالله خان وسردار امین الله خان را که دراین وقت زندانی بودند، برای خود نکاح ببندد و برحرم خود بیفزاید، مگروقتی که دانست آنها شوهر دارند از آنها منصرف شد و فیصله نمود تا با دخترزیبای سردار محمدعلی خان عروسی نماید، مگرآن دختر مرگ را بر ازدواج با دزدی ترجیح داد و با خوردن زهر دست بخودکشی زد، مگر خدایش نکشت وازمرگ نجات یافت»( ص۱۳۴ تذکره الانقلاب )

 

ملا فیض محمد دربارهً فرمانروایان سقوی میگوید: « برای بیان وحشت وبربریت آنها کلماتی وجود ندارد. آنهارا صرف میتوان تباه کنندگان مسلمانان و دولت نامید. امیر حبیب الله هرقدر فرمانی که صادرکرده و درآنها خود را خادم دین رسول الله معرفی نموده باشد، صرف برای فریب مردم است. سقویان تمام دارایی های که برای دفاع وطن ذخیره شده بودند غارت کردند،افزون براین مردم را بزور وبدون دریافت حقوق به خدمت عسکری برای رژیم سوق میکردند. درواقع اینهاسپاه شیطان اند که آبادیها راتباه میکنند وخانه ها راغارت وچپاول مینمایند. باوجود این وزیران فاسد، حضرات و ملانمایان وسایر افراد بی دین، این وضعیت غم آلود راکه از دست همینها برسرمردم آمده است، می بینند و میگویند: خیر وخیریت است.»(ص۵۷) فیض محمد جای دیگری از رژیم سقوی اینطور یاد میکند: «سقاویها لیست دخترانی را که درعهد امانی به مکتب میرفتند پیدا کردند وبه آنها گفته شد که مجبوراند هر کدام با یکی ازدزدان کوهستانی ویا کوهدامنی ازدواج نمایند.» (ص۵۹) والی کابل « ملک محسن خان زنی را که از سوی افراد سقاوی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود؛ دستورداد غرغره شود،چون آن زن  حامله بود تا زمان تولد کودکش زن زندانی گردید و وقتی کودک تولد یافت والی امرنمود تا مادر وکودک هردو اعدام شوند، قاضی بر والی اعتراض نمود که این کار خلاف شرعیت است. ملک محسن جواب داد: اگرخلاف شریعت است یا نیست من حکم کرده ام باید عملی شود.»(ص۲۳۴)

 

فیض محمدکاتب مینویسد که :«حمیدالله برادر ونایب السلطنه حبیب الله در اول ماه جولای همراه سپاهیان خود بر سرچشمه حمله کرد و بدون تفکیک تاجیک ازهزاره، تمام دارایی مردم را غارت وتمام گله های مواشی مردم راچپاول نمود وسپاه او حتی دروازه های خانه را از بیخ کندند وابادیها راخراب ساختند و به ارزش یک ونیم میلیون پول مال وهستی مردم را غارت نمودند وسرانجام به تعداد ۳۴ نفرمردو ۴۰ نفر از زنان محل را اسیر کرده باخود بکابل آورد ومردان رابزندان  وزنان را به سپاهیان خود سپرد تا درشهر کابل بفروشند.»(ص۲۵۷).

 

درهمین حال حضرت شوربازار گل آقا مجددی که یک عالم دینی وهم پیر ومرشد بزرگ زمان خود بشمار میرفت، و از نفوذ روحانیت خود در ازپا انداختن رژیم امانی استفاده نموده بود، فتوایی مبنی برقتل عام هزاره های مقیم کابل صادر نمود. فیض محمدکاتب  مینویسد:« حضرت شوربازار درتاریخ ۲۵ اپریل فتوای مبنی برقتل تمام هزاره های که درکابل زندگی میکردند صادر نمود. بسیاری از این هزاره ها از پنجاه شصت سال قبل درکابل تولد یافته بودند وزندگی میکردند. مگرسیدحسین( وزیر حربیه رژیم) این فتوا رابا قهر رد کرد وگفت: وقتی که ما با امان الله می جنگیدیم و او برتخت پادشاهی نشسته بود، یکنفر کوهستانی ازطرف او به جرم کوهستانی بودن کشته نشد ونه زندانی گردید. صرف نظر از صدها وهزاران مثال دیکر .فیض محمدکاتب می افزاید: این حضرت که خود رامسلمان ومرشد بزرگ میگوید، همواره به اینگونه تحریکات دست میزند.من نمیدانم که وی آیا  این آیت قرآن شریف را خوانده است یا نه که میفرماید: هرکس مسول اعمال خود است وهیچ بنده بار دیگری رابدوش نمی برد. یک چنین مسلمانی را خداوند به دوزخ اندازد که اینقدر نمیداند که خون هزاران مسلمان حنفی مذهب بزمین  ریخته وخون هزاران دیگر اکنون به زمین ریخته میشود و اینها تمام خون مردم هم مذهب خودش استند، هزاران خانه چپاول میشوند و برناموس صدها زن ودخترنابالغ تجاوز صورت میگیرد،و اینها تمام به علت نافهمی و تعصب وی صورت گرفته ومیگیرد. من یقین دارم که خداوند سزای او رامیدهد ویکجا با دشمنان دین به دوزخ فرستاده خواهدشد.» (ص۱۵۵) آقای جهانی اظهار میکند که :جای تاسف است که برخی از نویسندگان ما که دورهً وحشت  بچهً سقاورا بچشم سردیده اند،بازهم او را”عیار” و«جوانمرد» خطاب میکنند. (برای اطلاع بیشتر رک: افغان رساله ( ویژه فیض محمد کاتب)، شماره اپریل ٢٠٠۵ص١٢
)

 

ناشرکتاب نژادنامه افغان، درمقدمۀ مفصل خود مینویسد:«مولف نژادنامه افغان، به عنوان یک نفر دانشمند، مورخ،روشنفکر، مبارز، نویسنده آگاه بیش از هرکس دیگر زمامداران زمان خویش را میشناسد. او حکومت افراد بیسواد، مستبد وبی خبراز اوضاع جهان را برای افغانستان  سخت زیان آور می داند وازاینکه سیاست بازان جاه طلب، افغانستان را صحنۀ رقابت روس وانگلیس قرار داده اند،تأسف میخورد، چنانچه در صفحه 16 نژادنامه مینویسد:اگرانگلیس وروسیه افغانستان را به حال خود گذارد، [این کشور]تا پنجاه سال دیگر نمیتواند به حال اولیه اش برگردد. کاتب میخواست یک امیر آگاه وآزادمنش ودلسوز وبا سواد وعدالت پرور وضد استعمار برافغانستان حاکم باشد. نه افرادی چون بچۀ سقاو وامثال آنها. کاتب میگوید که حکومت او (بچۀ سقاو)برای افغانستان سم مهلک است.ازاین روی کاتب مردم هزاره را برضد بچۀ سقاو تحریک کرد. (ص38 مقدمه نژاد نامه) کاتب در کتاب تذکرة الانقلاب حکایتی نقل میکند که معلوم میشود بچۀ سقاو درعین بیسوادی آدم مکار وحیله گر و عوام فریبی بوده است. خلاصۀ نوشتۀ کاتب چنین است: روز دوشنبه 27 شوال(19 حمل 1308ش)بچۀ سقاو کلانتران وریش سفیدان کابل را در قصردلکشا دعوت کرد و در محضر آنها که عده ای از مردم شینوار ولوگر  هم حضور داشتند،چنین گفت:«امان الله خان از دین اسلام روی برتافته، به پرستش اصنام پرداخته، میخواست عموم ملت افغانستان را به اجبار وفشار بت پرست سازد. تا اینکه من به تحریک علمای ربانی درحالی که دست از جان شسته ، کوه گرد سرقت وصحرانورد غارت بودم،اقدام بر قلع وقمع اوکرده، مظفر به مرام آمدم که اینک به بیعت جمعی ازمسلمانان وعلما، جالس اورنگ امارت گردیده ساعی و جاهدم که تائید دین شریف سید المرسلین نمایم. پس ازادای اینگونه کلمات پردۀ اصنام و مجسمه های که از حفریات باستانی از نواحی :جلال اباد،بگرام،کوهدامن،خواجه صفا، وغیره جاها،بکوشش مسیو «فوشه» فرانسوی ومسیو «برتو» بدست آمده بودند،وایشان حصۀ خود را در پاریس برده وحصۀ دولت افغانستان را به کارپردازان حکومت سپرده بودند، امان الله خان آنها را در موزیم خانه نهاده بود، برداشته، به حضار گفت: اینست معبودهای او که به چشم سرمی  بینید. وایشان او(بچۀ سقاو )را بوسیده به زبان افغانی( پشتو) گفتند:«قربان دی سم، بیشک ته پادشاه اسلام او بت شکن یی! » واین نمایشات در قلوب عامه که از علم تاریخ وادیان بی خبر بودند، مؤثرمی نمود.(تذکرة الانقلاب، ص 23، مقدمه، ص 40)

 

با مطالعه نکات فوق که از زبان مؤرخان نامورکشور نقل قول گردید، برای هیچکس جای شک وشبهه ئی باقی نمیماند که جایگاه بچه سقاو درتاریخ افغانستان به حیث یک دزد،راهزن، جاهل، ضد تمدن وفرهنگ ، ضد دانش ومکتب وکسب تحصیل ونوکرارتجاع وآله دست انگلیس تثبیت شده است و نام او منحیث بدنام ترین چهره سیاسی  تاریخ افغانستان، برای همشهریانش هیچ افتخاری جز سرافگندکی در بر ندارد، اما برعکس نام های میرمسجدی خان کوهستانی ومیربچه خان کوهدامنی وعلی خان تتمدره ئی ومیرسیف الدین گلدره ئی ومیردرویشخان بابه قشقاری وعبدالقادرخان (اوپیانی) برای عموم مردم افغانستان چه پشتون وچه تاجیک مایه مباهات است.

 

پایان

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

نظرات بسته شده است.