نقد وتحليل چند نکته از تاريخ فرھنگ (افغانستان در پنج قرن اخير)

 

کانديد اکادميسين سيستانی ١/٣ / ٢٠١٧ا
نقد وتحليل چند نکته از تاريخ فرھنگ
(افغانستان در پنج قرن اخير)

مقدمه:
نقد عوه برمعنای خاص خود که سره را از ناسره
جداکردن است، در مفھوم كلي ، به معناي قضاوت و ارزيابي
درباره اعمال، افكار و آثار ديگران است . ولی آنچه بيشتر از
نقد به طور اخص مد نظرادبا ومحققان است، سنجش و
ارزشيابي دقيق و علمي درباره آثار و دستاوردھاي علمي
نويسندگان، ھنرمندان و دانشمندان است.
بھترين نقد آنست که يک اثر را از ابعاد مختلف يعنی
شکل ومحتوا وپيام و پيامد اثر مورد ارزيابی قرار دھد. ً طبعا
ھراثری جنبه ھای خوب وبد دارد.ھرگاه دريک نقد جنبه ھای
خوب ومثبت اثر برجسته گردد و از جنبه ھای منفی آن
صرف نظر شود، آن را نقد مثبت گويند که توجه خواننده را
بسوی اثر جلب ميکند وصاحب اثر نيز از ناقد خوشحال ميگردد، و برعکس ھرگاه جنبه ھای بد
ومخرب يک اثر برجسته شود، آنرا نقد منفی خوانند که نه تنھا باعث ناخرسندی صاحب اثر خواھد شد،
بلکه رغبت خواننده را نسبت به اثر کمتر ميسازد و بدينوسيله اعتبار اثر درميان جامعه کم ميگردد .
امروزه نقد در تمامی عرصه ھا علمی، فرھنگی، سياسی وادبی و …وجود دارد و اين نقد باعث
پيشرفت اثر يا شخص می شود . نقد بايد با رعايت اصول اخقی و با ديدی کار شناسانه انجام شود. ]١]
ناگفته پيداست که آنچه ارزش يک نقد را باY می برد، صداقت ناقد است. ناقد می بايد ھنگام نقد
کردن اثری، وجدان خود را ناظر و قاضی بشمارد تا قلمش در وادي دروغ و بھتان و افترا حركت
نکند.
بھترين شيوه نقد يک اثر،آنست تا نقد عينی باشد، يعنی ناقد مھمترين کاستيھا، کمبوديھا و نقطه
ضعف ھای اثر را نشانی و ياد داشت نمايد. سپس برای نشان دادن نواقص وکاستی ھای اثر،آن
جمت، پرگرافھا و يا سطور و کلمات را درنقد خود انعکاس دھد. کاستی شايد درجمت يا پرگرافھا
نھفته باشد،يا در شيوه بيان و پرداخت موضوع در نظر آيد و يا در محتوا يا درونمايه متن نھفته باشد.
در ھر صورت ناقد بايد سعی کند تا پيام نويسنده را اگر گنگ ومبھم باشد،از متن جمت و پرگرافھا
کشف کند و آنچه در پشت ظاھر کلمات و جمت متن نھفته شده،آشکار نمايد. ً معموY روشي كه به
كشف رمز پنھان پيام نويسنده بپردازد و به عمق ساختار متون و اسناد نفوذ نمايد، آنرا “تحليل محتوا”
گويند ]٢ .]
در بررسي شکل يک اثر، Yزم است به روش نگارش مؤلف، انسجام مطالب، شيوه ارجاع دھي
نقل قول، سيستم استدYل و تشريح و تفسير اسناد مورد تحقيق، توجه شود. شکل ظاھری يا ادبيات
نگارشی يک اثر نيز از اھميت خاصی برخوردار است.

افغانستان در پنج قرن اخير:
مولف کتاب ميرمحمدصديق فرھنگ، از صنف ١١ ليسۀ استقل بدليل انتقاد از استبداد حکومت
ھاشم خان اخراج شده وچون شخص با استعداد وبا ھوش و عقمند مطالعه بود، براثر تش
ومطالعات خود شخص با دانش وصاحب نظربارآمد. بعدھا به جنبش مشروطيت سوم تحت رھبری
ميرغم محمدغبار در عھد صدارت شاه محمودخان پيوست و مدتی مسئوليت نشر«جريدۀ وطن”را
بدوش داشت. در سال١٣٣١ /١٩٥٢ با تعداد ديگری از عناصر مشروطه خواه زندانی شد، بقول
خودش مدت چھارسال را در زندان سپری کرده است . ]٣ ]اما بگفته ھمرزمانش او به توصيه برادرش
سيد قاسم رشتيا، که منشی مجلس وزراء بود، از سياست توبه کرد وسالھا قبل ازديگرھمرزمانش از
زندان رھا شد و به کار در دولت پرداخت .
فرھنگ، آثار متعدد علمی واقتصادی و تاريخی را از زبان انگليسی به زبان فارسی دری ترجمه
کرده و بخشی از تاريخ افغانستان بعد از اسم (دورۀ صفاريان) را او نوشته است. بنابرين با وجود
تحصيت ناتمام، شخص صاحب ذکاوت وبا صحيت در نويسندگی بوده است ، يکی از تاليفات
مشھور وی افغانستان در پنج قرن اخيراست.
درجامعه شناسی گفته ميشود، انسان محصول شرايط اجتماعی و اقتصادی وفرھنگی محيط
زيست وپرورش خود است وخواھی نخواھی از اجتماع تاثير می پذيرد.از مھر ورزيدن انسانی
برانسان ديگر خوشحال ميگردد واز ديدن ظلم کسی بر ديگری ناراحت ميشود. و اين احساس در آدم
ھای مختلف به درجات متفاوت ديده ميشود. فرھنگ نيز به عنوان يک انسان از محيط ماحول تاثير
پذيرفته است. او چون براثر فعاليت ھای سياسی خود طعم زندان و زجر تحريم از تحصيل را چشيده
است، بنابرين ھرکدام ازاين رنجھا در شکل گيری افکار ونظريات سياسی اش مؤثر بوده اند وھنگامی
که اثرش را مينوشته است، و پای اقشار اجتماعی درميان آمده است، احساس خوش بينی يا بدبينی اش
بطور خود بخودی نسبت به اقوام واشخاص وحکومت ھای موروثی پشتون، تبارز کرده است. گفته
ميشد او کسی بود که مسودۀ قانون اساسی ١٩٦٤ را نوشته و با مشورت برادر خود رشتيا درگنجانيدن
ماده ،٢٤ که منسوبان خانواده سلطنتی را از فعاليت ھای سياسی محروم ميکرد،در واقع انتقام خود را
از داودخان گرفت.

٢٥ بار چاپ يک کتاب تاريخ سوال برانگيز است ؟
افغانستان در پنج قرن اخير،تأليف ميرمحمدصديق فرھنگ، بگفته پسرش مير محمدامين فرھنگ
تا کنون ٢٥ بار چاپ مجدد شده است. نخستين چاپ اين کتاب درسال١٩٨٦ در امريکا با کم وکيف
پائين تری از چاپ ھای بعدتر در ايران صورت گرفت. درافغانستان ھيچ کتابی از داستان ھای کوتاه
ادبی گرفته تا مجموعه ھای شعر، و از تاريخ تا حقوق وسياست ، چنين مورد توجه وچاپ ھای مکرر
قرار نگرفته است. جامعه افغانستان، جامعه ايست که تعداد بيسوادان ومکتب نرفته گان بيش از ٧٠ تا
٧٥ در صد است وآنگاه از ميان اين يک چھارم باسوادان يک صدم آن به کتاب خوانی ومطالعه عقه
ندارند، وآنانی که دارند، بيشتر به اخبار و روزنامه ومجت و يا به شعر وادبيات وداستانھای عاشقانه
ويا طنز وفکاھيات خنده آور به کتب تاريخی رغبت نشان ميدھند. وازبقيه اگراھل مطالعه وتحقيقات
تاريخی باشند، تعداد شان درھر ھزار نفراز ٢ -٣ نفر آنھم درميان استادان پوھنتونھا ومراکز علمی
بيشتر نخواھد بود. بنابرين چاپ ھرساله و يا ھر يک ونيم سال بعد تاريخ فرھنگ برای چنين جامعه يی
سوال برانگيز نيست؟
تا جايی که تجربه نشان ميدھد، با سوادان وحتی تحصيل کردگان ما ،اھل خريدن کتاب نيستند
واکثريت کتاب فروشان روزانه پنج جلد کتاب فروشات ندارند. بنابرين کدام افراد اند که خريدار کتاب
افغانستان در پنج قرن اخيراستند؟ آيا از عوايد فروش کتاب ميتوان ھرساله مصارف چاپ مجدد کتاب
را تھيه و تدارک کرد؟ گمان نکنم . پس اين ھمه مصارف را کی پرداخته ميتواند؟ چرا برای چاپ مجدد
اين کتاب، اين ھمه تش ومصرف صورت گرفته است؟ آيا اين کتاب از لحاظ محتوا وادبيات نگارشی
خود از تاريخ غبار(افغانستان در مسير تاريخ) بلند تر ويا از سراج التواريخ، فيض محمدکاتب، کاملتر
و قابل اعتماد تر است ؟ھرگز نه! پس چرا تاريخ ھای مھمتر تاريخ غبار و سراج التواريخ مثل تاريخ
فرھنگ تجديد چاپ نشده ونميشوند؟
منکه ھرسه کتاب را خوانده ام ودارم، ميتوانم بگويم که افغانستان در پنج قرن از لحاظ محتوا
وشيوه تحليل وتعليل خود، ھرگگز به پايه کتاب افغانستان درمسيرتاريخ غبار نميرسد، بلکه صرف در
ارجاع دھی منابع مورد استفاده خود نسبت به تاريخ غبار معياری تراست واين مساله آنقدراھميت ندارد
که باعث گردد ھرسال يا ھر يک ونيم سال يک بار آن کتاب تجديد چاپ شود؟!
به نظر من دوچيزدر کتاب تاريخ فرھنگ موجود است که در تاريخ غبار موجود نيست: يکی،
شرح حادثۀ فاجعه بار کودتای ثور برھبری حزب دموکراتيک خلق افغانستان وپی آمدھای آن است که
مورد دلچسپی جامعه افغانی وجھانی قرارگرفت و در حيات غبار چنين حادثه يی برای استقرار يک
نظام ايديولوژيک در افغانستان رخ نداده بود. ومخالفان آن رژ مي سخت عقمند بودند تا آثاری را که در
تيضد با آن رژ مي ا ي و درضديت باحاکم تي پشتونھا درکشور در سالھای تجاوز شورويھا بود، بخوانند.
دومی، فرھنگ در لفافۀ روايات تاريخی، زيگنالھا وپيامھايی به اقوام غير پشتون مخابره ميکند
که اثرات آن پيامھا در سالھای پس از سقوط نظام چپی درافغانستان، برای اقوام وسازمانھای قومی
ومذھبی غير پشتون دستاويزی جھت ستيزه جوئی وجنگ ھای قوی درشمال ھندوکش گرديده است.
براثر تاثيرات سوء پيامھای کتاب فرھنگ است که مسالۀ تعويض نام افغانستان از يک سو و موضوع
پشتون ستيزی وبخصوص کوچ دادن پشتونھا از شمال ھندوکش بجنوب آن از سوی ديگر در سه دھه
اخيراوج گرفت.
بنابرارسال چنين پيام ھای نفاق انگيز است که کتاب فرھنگ از سوی حلقات وسازمانھای ضد
وحدت ملی افغانستان ھرساله چاپ وتکثير ميگردد.خوشبختانه درکتاب مرحوم غبار، حرف وحديثی که
از آن بوی افتراق قومی وتصفيه حساب ھای تاريخی بلند شود به نظرنميخورد.

اعتراض برکتاب من بخاطر اقتباس ازکتاب فرھنگ:
درسال ١٩٩٥ھنگامی که من به عنوان يک پناھنده در کمپ پناھندگی ساگوسن در حومۀ
گوتنبرگ سويدن بودم، وقت زياد برای مطالعه داشتم ولی کتاب برای مطالعه درمورد افغانستان کمياب
بود. يکی از ھموطنان ھزاره ما تاريخ فرھنگ را با خود داشت. چون افغانھای زيادی از داکتر
وماستر وجنرال گرفته تا ديپلومات واستاد پوھنتون درآن کمپ زندگی ميکردند وھريک ازآنھا عقمند
خواندن آن کتاب بودند ، به نوبت کتاب را ميگرفتند ميخواندند. منھم برای چند شب کتاب را به امانت
گرفتم و با شتاب آنرا مرور کردم و درضمن خواندن قسمت ھای که به شيوه حکومتداری حزب
دموکراتيک خلق تعلق داشت و اين شيوه باعث عکس العمل ھای مردم در برابر آن حزب گرديده بود،
نقل برداشتم و آن مطالب را در کتاب خود(مقدمه يی برکوتای ثور وپيامد ھای آن درافغانستان) انعکاس
دادم.
کتاب من در ١٩٩٦ درشھرگوتنبرگ سويدن چاپ شد و سبب زمزمه ھای منفی درميان مھاجران
منسوب به حزب دموکراتيک خلق گرديد که ھنوز اقامت نگرفته بودند. درسال ٢٠٠٠مطلع گرديدم که
ً کتابم بدون اجازه من درپشاور مجددا چاپ شده و از سوی برخی ازعناصر پرچمی که من از نقش
شان در تخريب پروسۀ صلح ملل متحد وسقوط دولت داکتر نجيب الله نام برده بودم، در آن دست کاری
شده است. چون نسخه دوم آن بدست من نرسيده است،من نميدانم که چه چيزھايی برآن افزوده شده و چه
چيزی از آن حذف شده است.
درسال ٢٠١٢ آقای شاه محمود مستمند، عضوحزب دموکراتيک خلق و يکی ازھواداران داکتر
نجيب الله ، نقد مفصلی برکتاب من نوشت، و برمطالبی که من از کتاب فرھنگ( افغانستان در پنج قرن
اخير د) ر مورد رھبران حزب دموکراتيک خلق وعکس العملھای مردم درمقابل شان اقتباس کرده
ً بودم، شديدا
اعتراض و تقاضا کرده بود تا آن مطالب را در چاپ بعدی کتابم حذف نمايم.زيرا که آن
مطالب در کتاب فرھنگ مغرضانه نوشته شده است.
آ قای مستمند نوشته بودند:
« مقدمه يی بر کودتای ثور وپيامد ھای آن [در افغانستان ،]” کتاب وزين ، مستند و پر محتوای
محترم کانديد اکاديميسن محمد اعظم سيستانی شخصيت بزرگ علمی ، فرھنگی و ملی کشور بوده که
حاوی مطالب کام دلچسپ و خواندنی است و بسياری ازين مطالب چشم ديد خود محترم کانديد
اکاديميسن محمد اعظم سيستانی بوده و عدۀ نيز از شواھد عينی و معتبر نقل قول گرديده است که در
زمره تاريخ زنده و عينی جامعه افغانی به شمار ميرود.
در حاليکه بعضی مطالب که از ديگر مراجع اقتباس شده است حقيقت نداشته و فقط تبليغات ناشی
از جنگ سرد بوده و نويسنده نيز ھيچگونه دYيل را برای اثبات خود و يا مرجع اقتباس شده تحرير نه
نموده است که اين نقيصه از يکطرف در آينده باعث بدنامی شخص بزرگوار محترم محمد اعظم
سيستانی صاحب ميشود و از طرف ديگرھم سبب کم وزن شدن کتاب وزين شان نيز ميشود … يکی از
ديل من که اين نقد را بر کتاب وزين محترم سيستانی صاحب تحرير کردم ھمين است که جعلياتی که
از اشخاص منافق و غرض آلود اقتباس شده آنرا نه تنھا مستند نفی ک .ردم بلکه چھره حقيقی جعلکار
را نيز افشا و به عوض آن حقايق را با اسناد مستند غرض تعويض جعليات که برای چاپ آينده کتاب
مفيد دانست م ، تحرير شده است “.
نويسنده در بخش دوم نقد خودبراين پرگراف از کتاب فرھنگ اعتراض کرده مينويسد ” : در باره
دخالت شورو ھا ی در کودتای ثور فرھنگ از قول «ف، لبيب» نکات جالبی نقل کرده مينويسد:«دستور
کودتا در سفارت شوروی در کابل تھيه و توسط صاحب منصبی بنام سرور منگل به حفيظ الله امين
فرستاده شد و وی آنرا ھمدست گبزوی به صاحب منصبان وابسته ارسال نمود» (ص ٨٦مقدمه ا ی
برکودت یا ثور)”
منتقد مينويسد «: Yزم به تذکر است که محترم سيستانی صاحب به عوض اقتباس کردن پراگراف
فوق الذکراز کتاب مير محمد صديق فرھنگ، بايد نقدی را بر کتاب فرھنگ صاحب مينوشت،
بخصوص برھمين پراگراف. »
چنانکه ديده ميشود آقای مستمند از من توقع داشته که بايد قبل از اقتباس از کتاب فرھنگ، آن را
نقد ميکردم ؟ آقای مستمند بايد بدانند که نقل قول از يک اثر مطبوع، کارمعمولی و روتين پژوھشگر ان
ومحققان است و . اما نقد بر يک کتاب يا يک روايت از يک تأليف زمانی مطرح ميشود که پژوھشگر
در صحت آن روايت شک پيدا کند وصورت بھترآن روايت را نيز داشته باشد. اما من در مورد روايت
«ف.لبيب و» نام صاحب منصبی بنام «سرورمنگل» ،که حامل پيامی برای حفيظ الله امين بوده مشکوک
نشدم. زيرا قبل از رويکار آمدن کارمل و تقررسرورمنگل بحيث وزير تحصيت عالی، من او را
نمی شناختم و بعد از تقررش بحيث وزير نيز ھيچگونه شناخت ومعرفتی با ھم نداشت .مي در سال ٢٠٠٤
يا ٢٠٠٥ برای باراول من سرور منگل را درشھر گوتنبرگ سويدن از نزديک ديدم و باھم معرفی
شديم.
خودم افغانی را از مردم پکتيا می شناختم که نامش “ظاھرشاه” بود ،ولی مثل ظاھرشاه تاج
وتختی نداشت واکنون در ھالند زندگی ميکند. پس امکان وجود دو نفر بايک نام در دوساحه جداگانه از
امکان بدور نيست. بنابرين لزومی ندارد تا نويسنده ھنگام ذکر نام شخصی وق ، ت خود را به اين مساله
تلف کند که آيا ا اش خص ديگری ھم به اين نام در جامعه وجود دارد يا خير. پژوھشگرميداند که به دبنال
چيست و چه چيزی را بمنظور مستند سازی نوشتۀ خويش و يا نقد وتحليل متن مورد نظر، اقتباس کند.
قبل از اقتباس من از کتاب فرھنگ، اشخاص ديگری از قبيل داکتر کاکر،آقای ولسمل ،محترمه
خانم پروين مجروح،آقای زرملوال وآقای فضل احمدزکريا، وغيره برکتاب مرحوم فرھنگ نقد ھايی
نوشته بودند مگرھيچ کدام آنھا بر نام «سرورمنگل» شک وترديد نکرده اند وخود سرورمنگل نيزدر
وقت وزمانش به ترديد اين موضوع نپرداخته که در افغانستان تنھا يک نفر«سرورمنگل» بوده که به
جناح خلق ارتباطی نداشته، ورنه وزير تحصيت عالی ومعاون صدراعظم نمی شد .

تاثير مقاIت داکترکاظم وديگران در تغيير ذھنيت من نسبت به فرھنگ:
يک زمانی من تصورميکردم که آقای فرھنگ منحيث يکی از اعضای مشروطيت سوم وابسته به
گروه «وطن» تحت رھبری ميرغم محمدغبار، از لحاظ تقوای سياسی بايد بر بسياری دولتمردان
ديگر واز جمله بر برادرخود رشتيا برتری داشته باشد، وانتقاداتی که حشمت غبار در موخره جلد دوم
«افغانستان درمسيرتاريخ » بر او کرده است، ازنوعی کدورت ھای سياسی خواھد بود که برچند
شخصيت ديگر فرھنگی کشورچون پوھاند عبدالحی حبيبی، نجيب الله توروايانا ،عبدالھادی داوی وغيره
وارد نموده است. بنابرين در مقالتی که من درسال ٢٠٠٠ در دفاع از خدمات فرھنگی مرحوم پوھاند
حبيبی، در جواب حشمت خليل غبار نوشتم ]٤ ، ]از کتاب افغانستان درپنج قرن اخير ومؤلف آن دفاع
کر ،دم که ای کاش نميکردم.
افشاگری ھايکه در مقاYت ممتع داکتر سيد عبدالله کاظم تحت عنوان « چگونه داودخان را بيک
مخالف سرسخت نظام تبديل کردند؟» و مقاله آقای ولی آريا، زيرعنوان« در دادگاه مردم” و مقاله آقای
نصير مھرين در مورد فرھنگ وبرادرش رشتيا، و تذکرات داکتر حسن شرق درباره سيدقاسم رشتيا،
وغيره صورت گرفته است، مرا به اين باور رسانيد تا بگويم کاش از ميرمحمد صديق فرھنگ،در
برابر حشمت غبار دفاع نمی کردم واطعات خود را در مورد محتوا و پيامھای تحريک آميز کتاب ا
عليه پشتونھای مسکون درشمال ھندوکش کامل تر مينمودم. ولی خوشبختانه که زنده ام تا اشتباه خود
را با اين نوشته ام تصحيح وجبران کنم .
ً بعد از مطالعه مقاYت فوق الذکر من مجددا شروع به مطالعه کتاب فرھنگ نمودم و قبل از ھمه
انتقاداتی را که بر کتاب افغانستان در پنج قرن اخير،از سوی صاحب نظران افغان صورت گرفته بود،
مطالعه کردم وديدم که ھريک از منتقدين محترم درنتيجه گيری ھای خود، فرھنگ را متھم به تعصب
نسبت به يکی ازاقوام بزرگ کشورکرده اند و شخص فرھنگ و دوستانش به پاسخ آن انتقادات پرداخته
.اند اين انتقادات وپاسخ ھای آنان مرا به اين فکرانداخت تا من کتاب فرھنگ را از لحاظ محتوا
پو يامھايش مورد مطالعه وتحليل قرار دھ . م درنتيجه من به نکات و پيامھاي از ی کتاب « افغانستان در پنج
و . ميتوان م ً قرن اخير » دست يافتم که واقعا به حال جامعه جنگزده و رنج کشيده ما مثل زھر کشنده است
بگويم که ھمه انتقادات مرحوم غبار درحق ميرمحمدصديق فرھنگ وبرادرش سيد قاسم رشتيا، درست
وبجا بوده است.
از مطالعه جلد دوم کتاب غبار بروشنی دانسته ميشود که سيدقاسم رشتيا ، براستی درخدمت
سلطنت واز اين طريق در فکر رسيدن بمقام ھای وزارت وسفارت، وحفظ آن، وبرعکس دشمن
روشنفکران وعناصر ضد استبداد وسلطنت بو هد و بنابرين تش بخرج ميداده تا برادرخود مير محمد
صدق فرھنگ، را از عضويت در گروه سياسی «وطن» تحت رھبری غبارمنصرف و با رژيم سلطنت
ھمکار وھمنوا سازد.
درين رابط غبار روشنی می اندازد ومينويسد «: ھنگامی که رشتيا بحيث منشی مجلس وزرا کار
ميکرد، چندين بار در دفتر شاه عالمی والی کابل، با برادر محبوس خود فرھنگ مقات کرد وبا وعده
وعيد به اغوای وی پرداخت. وفرھنگ در برابر اين ھمه فشار ونيرنگ تاب نياورده وباYخره تسليم شد
وعوه برآن سعی کرد که اين نکته را موجه جلوه دھد که دادن عريضه به حکومت برای رھائی از
حبس سياسی يک اقدام درست است. به اين ترتيب ميرمحمدصديق فرھنگ يکی دو نفر ديگر از
اعضای محبوس حزب وطن را لغزانيده وبا خود ھمفکر ساخت. ولی نگارنده کتاب (غبار) و اکثريت
اعضای محبوس حزب وطن بشمول سرورجويا وفتح محمد خان ميرزاد، با اين تسليم طلبی مخالفت
شديد کرده وگفتند که ھيچگاھی به حکومت تسليم نشوند ومناعت وکرامت مردمی را که در راه آنھا
مبارزه ميکنند، نگھدارند. ميرمحمدصديق پس ازرھايی اززندان ومتعاقب مقات با محمد داودخان
صدراعظم، از اعضای حزب وطن دوری گزيده وچند سال بعد تر بحيث معين يک وزارت :ظ( پن)
وسفير سلطنت خانواده حکمران دريک پايتخت حساس اروپائی[يوگوسيا] مقررشد…عوه برآن
فرھنگ از طريق خويشاوندی دوپسرش (ازدواج سيدفاروق فرھنگ با دختر الله نواز ھندی، وازدواج
سيد امين فرھنگ با خواھر اندر ملکه افغانستان (دختراحمدشاه خان وزير دربار و پسرکاکای نادرشاه
بود) با خانواده حکمران(سلطنت) تماس نزديکتری پيداکرد. به اين ترتيب سيدقاسم که از خدام سابقه دار
خانوادۀ حکمران بود، به ھدفش رسيده ومير محمدصديق را در گليم سياسی پيچانيد ]٥ .«]
غبار در مورد شخص سيدقاسم رشتيا اطغات بيشتری بدست ميدھد ومينويسد:« سيدقاسم رشتيا،
از خانواده ميرھاشم خان وزير ماليه و پسر سيد حبيب خان مستوفی کابل، از ايام جوانی سعی ميکرد
ً در خدمت خانواده حکمران پذيرفته شود.او عوتا براثر نزديکی خاص با ميرزا محمدشاه خان رئيس
ضبط احواYت نظر خانواده حکمران را تاجائی بخود جلب کرد که نه تنھا رتبه ھای رياست، وزارت
وسفارتھای متعدد را بسرعت پيمورد، بلکه عضو کابينه ھای متعدد نيز گرديد. اعتماد خانوادۀ حکمران
ً ً براين شخص بدرجه ای بود که به انتصاب وی به مقام ھای رياست مطبوعات وبعدا مطبوعات وبعدا
وزارت مطبوعات، در دورۀ ھای بسيار حساس، او عھده دار مراقبت، سانسر وکنترول آثار
روشنفکران حقيقی افغانستان نيز گرديد. شبکۀ ضبط احواYت که در طول دورۀ خانواده حکمران،
ً ان بود،مستقيما وصرف از شاه وصدراعظم دستور ميگرفت و
شاھرگ استبداد ومطلقيت درافغانست
اسرار را تنھا به شاه وصدراعظم گزارش ميداد. يگانه شخص ديگری که به ھدايت صدراعظم دراين
اسرار شرارت بار شريک بود، منشی مجلس وزرا می بود که بايد مورد اعتماد عميق خانوادۀ حکمران
باشد.سيد قاسم رشتياھنگامی که بحيث منشی مجلس وزرا خدمت ميکرد، اين وظيفۀ خطيراستخباراتی
را نيز برای خانواده حکمران انجام ميداد ». ]٦ ]
اين افشاکريھا چی از زبان مير غم محمدغبار،وچی از زير قلم داکتر سيدعبدالله کظم وچه از
قلم نصرمھرين، يا ولی آريا، يا شخصيت ھای ديگر ، ذھنيت مرا نسبت به فرھنگ تغيير داد و مرا
تاريخ آقای فرھنگ را از دو لحاظ مورد ارز یابي قرار بدھم : اول از لحاظ شکل ً وادار ساخت تا شخصا
و دوم از لحاظ محتوا .
ازلحاظ شکل:
از لحاظ شکل، افغانستان در پنج قرن اخي ر، حاوی١٩ باب وسه ضميمه(در١١٦٧ صفحه) نوشته
شده ومطالب مندرج در آن، مبتنی بر مآخذ و مدارک کتبی وتاريخی است و از اين جھت با متود تاريخ
نگاری معاصر برابراست. و روشمندانه تر از تار خي غباراست . زبان نگارش وادبيات کتاب نيز روان
و قابل فھم است. مولف کار خوبی کرده می بود اگر متن نقدھا را مثل جواب اين نقد ھا در جلد دوم
کتاب خود می گنجانيد، البته که برحجم کتاب افزوده ميشد وھزينه چاپ باY ميرفت، معھذا ضميمه
کردن پاسخ ھا ومتن ھای قرار دادھای تاريخی افغانستان ازصفحه ٩٩٥– ١١٦٧ براھميت کتاب
افزوده است. (جلد دوم،چاپ عرفان ١٣٧٤ش)
کتاب افغانستان درپنج قرن اخير يک کاست ی چشمگيرمثل تاريخ غبار از نظر شکل ھم دارد و آن
فقدان فھرست اعم رجال واماکن و فھرست عمومی منابع در پايان کتاب است. ً مث شما برای يافتن
نام بيھقی يا خوشحال خان يا سيدالخان ناصرخان می بايد تمام کتاب را ورق بزنيد وآنرا با شتاب
بخوانيد تا به نام يکی ازاين اشخاص دست يابيد،بنابرين در شيوه ھای معاصر تاريخ نگاری ، عوه
کردن فھرست ھای اعم نام اشخاص واماکن واقوام وتيره وطوايف برای رفع سرگردانی خواننده در
پيدا کردن نام مورد نظر از از ضوابط وضرورت يک تاريخ خوب است.
از لحاظ محتوا:
تاريخ افغانستان در پنج قرن اخير، کتابی ميحج است وفرصت ز یادي می طلبد بتا منظور
نگارش يک نقد ھمه جانبه مطالعه گردد، ول ی من در فرصت ھا ی مختلفی که ، به آن رجوع کرده ام ،
حين مطالعه به نکاتی برخورده ام که برايم سوال برانگيز بوده است و Yزم بود تا برآن نکات مکث
کنم. بنابرين نقد من برتمام متن ومحتوای کتاب نيست، بلکه برمحورسه نکته ميچرخد که بعد بدانھا
خواھم پرداخت.
نگاھی به پايان جلد دوم کتاب تاريخ فرھنگ ، نشان ميدھد که در مورد محتوای کتاب بعد ازچاپ
اول در امريکا،بحث و فحص ھايی صورت گرفته است و نقدھای بر آن کتاب از جانب صاحب نظران
افغان، از قبيل پوھاند داکتر کاکر، فيضی کابلی ،فيض احمدزکريا، خانم پروين مجروح علی، آقای
زرملوال، وديگران در جريده اولس، بمديرت آقای ولسمل چاپ ناروی صورت گرفته و جواب آن
انتقادات و ديد گاه ھا نيز از سوی ھواداران کتاب از جمله داکتر علی رضوی، عبدالرشيد بنيش،
محمدابراھيم عفيفی،محمدسعيد فيضی، ولی پرخاش وشخص مولف وپسرش مير محمدامين فرھنگ،
داده شده است .
با توجه به نام منتقدان کتاب(که متن مقاYت شان در کتاب ديده نميشود)، از جوابھای که به آنھا
داده شده، به نظرميرسد که اکثريت يا تمام آنھا از افغانھای پشتون تباراند وآنھای که به دفاع از تاريخ
مرحوم فرھنگ پرداخته اند، منسوب به تاجيکان و سيدھا ويا منسوب بخانواده مولف ميباشند.جبھه
گيری منتقدين پشتون بيانگر اين نکته است که گويا آقای فرھنگ نظر مثبتی نسبت به پشتونھا نداشته و
مطالبی که در مورد پشتونھا وسطين پشتون در کتاب خود گرد آورده ، از روی تعصب نگارش يافته
است. اين ادعای منتقدان را موضعگيريھای مدافعين کتاب فرھنگ بيشتر تقويت ميکنند.

پيام ھای عمدۀ تاريخ فرھنگ:
چاپ ھای مکرر تاريخ فرھنگ، بخاطرآن نيست که از لحاظ محتوای خود درمقايسه با تاريخ
غبار درسطح باYتری قرار دارد، بلکه بخاطر اينست که از محتوای کتاب فرھنگ زيگنالھا و پيامھای
بگوش ميرسد که خوشبختانه ازکتاب مرحوم غبار اين زيگنالھا بگوش نميرسد.
مرحوم فرھنگ در خل ارائۀ مطالب کتاب خود، گاھی ماي پ ھای م به خواننده يرساند که متاسفانه
از آنھا بوی ستيزه ھای قومی وحتی مذھبی يمباY شود هب . سخن ديگر، برخی از مطالب کتاب فرھنگ،
از لحاظ درونما هي تيثيحخود ني م ھای خطرناکی را دارند که ھر لحظه قابل انفجار اند وميتوانند زم نهي
یھا برخورد ھای قومی و زبانی را فراھم سازند و وحدت ملی را تخر بي و مردم را بجان ھم اندازد.
اين پيامھا بيش از ھرموضوع ديگری مورد دلچسپی دشمنان افغانستان وبھره برداری درس
خواندگان غير پشتون وجريان ھای سياسی معروف به جمعيت اسمی و ستم ملی بخصوص گروه
لطيف پدرام وجنبش ملی جنرال دوستم واقع گرديد وآنھا ھريک از ھمين پيامھای کتاب فرھنگ، به
حداعظمی سوء استفاده نمودند وکينه ونفرت اقوام تاجيک و ترکتبار شمال را نسبت به پشتونھای
مسکون در وYيات شمال ھندوکش عميق تر ساختند. چنانچه پس از سقوط داکتر نجيب الله در
اپريل١٩٩٢ و به قدرت رسيدن تنظيم ھای جھادی تحت زعامت برھان الدين ربانی واحمدشاه مسعود
و قرار گرفتن جنرال دوستم درکنار دولت اسمی، پشتونھای ساکن دروYيات شمال ھندوکش بشکل
بيرحمانه ای مورد ظلم وستم وتجاوز قرار گرفتند. تا آنکه طالبان ظھورکردند و گروه ھای تنظيمی را
از وYيات جنوب وشمال ھندوکش روفتند وپشتونھای شمال اندکی نفسی براحت کشيدند.مگر با سقوط
طالبان توسط امريکا و قوت ٥٢B ، و رويکار آمدن مجدد ائتف شمال درکشور،با وجود حضور
سمبوليک حامدکرزی به عنوان رئيس جمھور، يک بار ديگر اقوام تاجيک وترکتبارتحت رھبری
جنرال دوستم و قوماندانان جھادی وابسته به ربانی و جريان ستم ملی وحتی قوماندانان شورای نظار،
بر ضد اقوام پشتون ساکن در وYيات قندوز و بغن و تخار و تالقان و بلخ وفارياب وميمنه وسمنگان
وحتی بادغيس، به دليل اينکه پشتونھا زمينھای مردم شمال ھندوکش را غصب کرده اند و بايد آن زمين
ھا را ترک کنند و دوباره به وYيات اصلی خود برگردند، حمت تبھکارانه ھمراه باتجاوز به مال و
منال و ناموس خانواده ھای پشتون انجام دادند و ده ھا ھزار خانوار پشتون مجبور به ترک خانه وزمين
وکشت وکار خود شده به وYيات ننگرھار وقندھار مھاجر شدند وکرزی تا آخرين روز حکومت خود
نتوانست آنھا را دوباره به اسکان درمحل ھای اولی شان جابجا نمايد.
من يقين دارم که اگراين کتاب دارای پيامھای ضد وحدت ملی نمی بود، بسيارکمتر از کتاب
افغانستان درمسير تاريخ غبار چاپ مجدد ميگرديد. به ھمين دليل من در اين بررسی بيشتر به محتوای
کتاب، يعنی به پيامھای مؤلف توجه کرده ام که درپشت عبارات وجمتش نھفته اند و نتايج آن به حال
ً جامعه عقب مانده و اکثرا بيسواد وتاحدی از ھم گسسته ما خيلی خطرناک و زيانبار ارزيابی ميگردد و
تاثيرات سوء آن را مردم شمال ھندوکش پس از سقوط دولت داکتر نجيب الله ،وحاکميت ربانی وايتف
شمال، بصورت فاجعه باری تجربه کردند.
به عبارت ديگر،افغانستان در پنج قرن اخير سه پيام عمده به ساکنان غير پشتون شمال
ھندوکش مخابره ميکند ،اول:اميرعبدالرحمن خان تعدادی از اقوام کوچی پشتون را از جنوب به شمال
کشور انتقال داد و زمين ھا وملکيت ھای اقوام ازبک وتاجيک ساکن در سرحدات با روسيه را از آنھا
گرفت وبه پشتونھا بخشيد.
پيام دومش به مردم ھزاره اينست که: مردم ھزاره پيروان فقه جعفری اند وتطبيق احکام فقه
حنفی را تعرض بر عقايد وفقه جعفری ميدانستند، بنابرين دست به شورش زدند و سرکوبی آنھا از
جانب دولت برای تطبيق فقه حنفی بو .د
پيام سومش اينست که نام افغانستان يک نام جديد است که برای بار اول در١٩٠١ از سوی
انگليسھا در قرارداد اتحاد با ايران برضد افغانستان ديده ميشود و قبل از آن کشورما بنام “خراسان”
“و آريانا” ناميده ميشد.
بنابرين از ديد من سه نکته درتاريخ فرھنگ باYتر و پراھميت تر از تمام مسايلی است که
پوھاند کاکړ به حيث داکترتاريخ در نقد خود متاسفانه به آنھا نپرداخته است؛ درحالی که از ھرسه مساله
گند نفرت قومی ومذھبی و پشتون ستيزی متساعد است.
١ -مسالۀ نام افغانستان .
٢ -مساله جايگزين شدن ناقلين در شمال کشور.
٣ -علت شورش ھزاره ھادر برابر امير عبدالرحمن خان.
اين مسايل از بحث بر وجه تسميه نام غلجی يا غلزی که مخزن افغانی نعمت الله ھروی ماخذ
ومنبع روايت اصلی فرھنگ وشخص کاکر قرارگرفته ، مھمتراست.
در زير بر ھريک از مسايل فوق مکث وتبصره خواھد شد و از تاثيرات مخرب آن مسايل به
جوانان آگاھی داده خواھد شد.
(باقی دارد)
مآخذ وزيرنويسھا:
]١: – ]رج ويکی پيديای فارسی
(AF%٨D%٨٢%٩D%٨٦%٩https://fa.wikipedia.org/wiki/%D
]٢ – ]مقالۀ “اصول نقد وتحليل اثر”سايت سازمان تبليغات اسoمی
]٣ – ]افغانستان در پنج قرن اخير،چا|پ ١٣٧١ايران،ج٢ ،ص ١١٣٤
]٤ – ]آقtای حtشمت خليtل غبtار در مtوخره اي کtه بtر کتtاب پtدرخويش (جلtد دوم افغانtستان در مtسير تtاريخ) نوشtته اسtت، کتtاب
پدرخود را «اولين تاريخ علمی افغانستان» خوانده و بقيه را تاريخ ھای «اقتباسی» ناميده است. ظاھرا منظور شان از تاريخ ھای
اقتباسی، کتاب «افغانستان در پنج قرن اخير» اثر فرھنگ تواند بود. زيرا که ايtشان ضtمن انتقtاد از موضtع گيtری ھtای مtصلحت
پسندانه مرحوم سيد قاسم رشتيا، برادرشان مير محمد صديق فرھنگ را نيز بخاطر دست کشيدن از مبارزات سياسی و بريدن از
حزب وطن تحت رھبری مرحوم غبار، متھم به مقام پرستی بر اثر تلقينات برادرش مرحوم رشتيا نموده واستھزاء گونه اورا با «
با فرھنگ » ناميده است (. افغانستان درمسيرتاريخ،جلد٢ ، صفحات ٢۵١ ،٢٧۵(
]٥- ]غبار، افغانستان درمسيرتاريخ، ج

شما همچنین ممکن است مانند بیشتر از نویسنده

نظرات بسته شده است.